نویسنده : Zahra.skn
موضوع رمان :تخیلی، عاشقانه ،فانتزی
خلاصه رمان :
وقتی اتفاقی سر و کله ی الوند پیدا میشه باعث میشه بهین و خواهرش به هویت واقعی خودشون پی ببرن
با تمام وجودم دویدم دلم میخواست از اون عمارت و آدماش فرار کنم وقتی به خودم اومدم
وسط انبوهی از درخت های بلند ایستاده بودم صدای نفس هام گوشم رو پر کرده بود
با ترس به اطرافم نگاه کردم خدای من من گم شده بودم توی قلبم احساس خلاء کردم و
خیلی بی اراده از ته دلم فریاد کشیدم شاید همه ی اینا خواب باشه و وقتی
بیدار شدم همون بهین سابق باشم
بالاخره نفس کم آوردم و صدام قطع شد اشک هام روی صورتم روون شدند روی زانوهام خم
شدم و ووزانو روی زمین افتادم صدای هق عقم سکوت جنگل و میشکست
اومدنش رو حس کردم سعی کردم خودم و جمع و جور کنم صداش توی دلم و خالی کرد:
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط آرت موزیک