نویسنده : حانیا بصیری
موضوع رمان : عاشقانه ، طنز
خلاصه رمان :
ازاستاد اجازه گرفتم و برای فاطیما سری تکون دادم بااخم به گوشیم که شماره آرش روش خاموش روشن میشد
نگاهی انداختمو خاموشش کردم، تخته شاسی مو از روی میز برداشتم و ازکلاس خارج شدم ،حوصله ی هیچ چیزو نداشتم، هیچی…
کیفمو روی شونه ام انداختم و به سمت خروجی حرکت کردم،که یهو دیدمش جلوی درخروجی داشت قدم میزد…….
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط آرت موزیک