نویسنده : آوا
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان :
امروز اولین روز رفتنم به دانشگاه بود و به شدت استرس داشتم ، هیچ کس رو توی لندن نداشتم و تک و تنها ! نمیدونستم چیکار کنم ! هرچند پدر من رو مستقل بار آورده بود ولی همیشه عقایدش رو به
من تحمیل میکرد آخه مگه دانشگاهای کشور خودمون چشه که من رو به اجبار فرستاده اینجا ،کالفه شروع کردم به لباس پوشیدن یه تاپ مشکی پوشیدم که تضاد جالبی با بدن سفیدم ایجاد کرده بود و
بدنم از بس سفید و صاف بود اینجوری توی دید همه میفتاد همیشه سعی میکردم لباس باز مشکی یا رنگایی که باعث جلب توجه …میشن رو بپوشم و همه از هیکل بی نقصم تعریف کنن یه جورایی
خوشم میومد شلوار لی آبی رنگی ، که کمرش مدل داشت و کمر باریکم رو قشنگ نشون میداد رو همراه با کت ستش پوشیدم
و با برداشتن کیفم و سویچ ماشین از خونه خارج شدم و به طرف دانشگاه روندم
امیدوار بودم همه چی خوب پیش بره
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس
اصلا دانلود و باز نمیکنه
سلام لطفا با برنامه ابدیت شده استفاده کنید